ای مانده ز خویش در بلایی که مپرس
هرگز نرسیده ای به جایی که مپرس
از هر چه بدان زنده دلی پاک بمیر
تا زنده شوی به کبریایی که مپرس
در عالم اگر فلک اگر ماه و خور است
از بادۀ مستی تو پیمانه خور است
فارغ ز جهانی و جهان غیر تو نیست
بیرون ز مکانی و مکان از تو پر است.
مقصد کجاست؟
که می بلعد
یکی یکی سکه هایم را اسب کوکی
و هر چه می تازد
به پایان نمی رسد ...