loading...
...لحظه ای در غبار تنهایی...
نوید یمنی بازدید : 14 سه شنبه 07 خرداد 1392 نظرات (0)

گنجشک به خدا گفت:لانه ی کوچکی داشتم آرامگاه خسگیم سرپناه بی کسیم

بودطوفان تو آن را از من گرفت

کجای دنــــــــــــیای تو را گرفته بودم؟؟؟؟؟

خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین

پرگشــــــــــودی......

چه بسیــــــــــــــــــــار بلاهایی که به واسطه ی محبتم

دور کردم و تو ندانستـــــــــــه به دشمنیـــــــم برخواسته ای!!!!!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به راه عمر صدها قصه دیدم سفر کرده حکایتها شنیدم نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سر کوی رفیق بازی رسیدم غلامم چاکرم لوتی بفرما همین ها شد همه عشق و امیدم بدون هیچ حرفی یا سوالی پیاله هرکسی داد سر کشیدم ولی افسوس با هرکه نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم از این دنیا و اهلش دل بریدم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    وبلاگ رو تازه ساختم نمیدونم نگه دارمش یا نه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 165
  • بازدید کلی : 1,976