دیریست مرا یارای سخن گفتن نیست
یارای به راه پر مغیلان رفتن نیست
یاران مرا از جدایی مترسانید که من خود
دانم قانون رفاقت جز عهد گسستن نیست
مرا هراسی از راز دل گفتن نباشد
پل امیدی به پیمان یار بستن نیست
ای عاشق زار تا زمان مگذشته کاری کن
که در پیری دگر ترا توان جستن نیست
باز آی به دیار صابر پرده از راز خویش بردار
که دیگر ترا طاقت این راز نهفتن نیست.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
به راه عمر صدها قصه دیدم سفر کرده حکایتها شنیدم نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سر کوی رفیق بازی رسیدم غلامم چاکرم لوتی بفرما همین ها شد همه عشق و امیدم بدون هیچ حرفی یا سوالی پیاله هرکسی داد سر کشیدم ولی افسوس با هرکه نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم از این دنیا و اهلش دل بریدم.
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
وبلاگ رو تازه ساختم نمیدونم نگه دارمش یا نه؟
آمار سایت